اینجا خیرآباد است در حوالی تهران که امروز عجیب نامش معنا پیدا کرده :ایستگاه افطاری صلواتی دانش آموزان مهاجر افغانستانی مدرسه خودگردان هجرت.

هرقدر به روز ولادت امام حسن(ع) نزدیک می شدیم پیام ها و زنگ ها بیشتر می شد: آقا جدی گفتید؟ خودمون قراره افطاری بدیم؟آقا ما مسئول چایی بشیم ؟ به جون مادرمون بلدیم. آقا یه هفته است رفتیم رو اعصاب صاحبکارمون اجازه بده روز افطاری بیایم کمک. آقا پرچم افغانستان رو هم بیاریم؟

ایده اش اول به ذهن یکی از بچه ها رسیده ، به معلمهایشان گفتند و همه آمدند پای کارش: ایستگاه افطاری صلواتی دانش آموزان مهاجر افغانستانی مدرسه خودگردان هجرت.

دو سه نفری از صبح آمده اند اما بقیه سرکار هستند و عصر کم کم سر و کله شان پیدا می شوند.مختار از سنگبری ، کشمیر از بلورسازی ، سید مهدی از سر ساختمان و یکی دوتایی هم نگهبانند و شب بعد افطار باید بروند.  جواد هم زنگ میزند و ناراحت است که صاحبکارش اجازه نداده بیاید.

افطاری

ایستگاه برپا می‌شود و حالا دیگردوباره اینجا ایرانی و افغانستانی ندارد... ایرانی‌ و افغانستانی می‌آیند و افطار می‌کنند. اولش کمی تعجب می‌کنند وقتی چشم‌های بادامی بچه‌ها را می‌بینند و بعد کم‌کم عادت می‌کنند و این بچه‌های افغانستانی‌اند که حالا سر از پا نمی‌شناسند از این کار جمعی ساده، هر چند که دلگیر باشند از برخی رفتارها و هنوز ته دلشان با آنی که آن روز سر راه هیئت جلویشان را گرفت و اذیتشان کرد صاف نشده باشد و همچنان دلشان بگیرد از نگاه‌هایی که به آنها می‌شود.

اما اینجا که رسیده‌اند همه فراموش کرده‌اند و احساس غرور می‌کنند از اینکه کنار هم جمع شده‌اند و کاری می‌کنند. تاریخ گواهی می‌دهد که افغانستانی‌ها مهربانند و با گذشت و زود فراموش می‌کنند.اما کاش چیزی نباشد که مجبور باشند فراموش کنند.


شب می‌شود و بچه‌ها، بساط افطار را کم‌کم جمع می‌کنند و منتظر می‌مانند. امسال قرار است در مدارس دولتی ایران درس بخوانند. با دستوری که مقام معظم رهبری داده است و آنها همچنان منتظرند که مدارس وعده شهریور ماه می‌دهند.

این فیلم افطاری ساده آنهاست. اینجا خیرآباد است در حوالی تهران که امروز عجیب نامش معنا پیدا کرده...


دانلود فیلم