۱. محله شان کتاب فروشی ندارد و اگر هم داشت او نمی توانست کتابی که همدم شب بیداری هایش شده را بخرد . یحیی اما شیفته کتاب شده و میخواهد حافظ خودش را داشته باشد . دو شب در کنار پدر در اتاقک نگهبانی گاوداری نشسته و تا صبح کل کتاب را یک بار برای خودش در دفتر مشق نوشته و حالا یک حافظ به دست خط خودش دارد.

۲ . کنار ما زندگی می کنند و ما هم استعداد عجیبی در ندیدنشان داریم . به تلاشگری و سختکوشی می شناسیمشان ، سرشان به کار خودشان گرم است و ما هم معمولا فاصله مان را با آنها حفظ میکنیم و زیاد نزدیکشان نمی شنویم . کودکان افغانستانی لابه لای ما در همین شهر زندگی می کنند ، کار می کنند ، درس میخوانند ، شادند و خوش ، کسی حواسش هست ؟

۳ جمعی از دانشجویان ایرانی و افغانستانی چند وقتی است دور هم جمع شدیم و حواسمان جمع کودکان و نوجوانان افغانستانی شده . مدرسه و درس و کلاس و سفر و اردو و ... و خلاصه جدایی نیست بین مان و یگانه شدیم با همشهریها . 

4. بسم الله گفتیم و طرحی جدید راه انداختیم برای همشهریهای عزیزمان، نوجوانان افغانستانی. کانون نخبگان اوج قصد دارد تا با دوره های آموزشی فرهنگی خود و حمایت از نوجونان مستعد افغانستانی، گامی در راستای عدالت آموزشی برای این نوجوانان مهاجر که عموما نادیده گرفته می شوند بردارد. 

راهی که قرار است با این نوجوانها طی کنیم راهی طولانیست ولی ما آن جلو ، ان انتهای مسیر ، روشنی می بینیم . این را برق چشمهای یحیی هم می گوید 

. دوست داریم مسیر را با تمام کودکان و نوجوانان افغانستانی طی کنیم و البته باعث خوشحالی ما و بچه ها اگر شما هم ، هم سفر ما باشید . 

آینده روشنه